دختره جلوی آیینه: من روراست بودم همه چیزو بهت همونطوری که بود گفتم به خدا دست من نبود اما تو
فرصت حرف زدن هم ندادی وقتی هم sms دادم گوشیت خاموش بود
...
اشکاش دیگه نذاشت چشماش آیینه رو ببینه
وقتی سعی کرده بود باهاش حرف بزنه پسره داد زدو گفت یا بگو که تو این کارو کردی یا خفه شو
و بعد تماس رو قطع کرد .
دختره خیلی سعی کرد از هر زاویه ای که میتونه واقعیت رو بهتر توضیح بده اما هم خیلی عصبی بود و نمیتونست اونطور که باید حرفشو بزنه هم تا میخواست یه جمله بگه پسره اجازه حرف زدن بهش نمیداد
خیلی زنگ زد و آرزو کرد کاش به اندازه دوتا جمله بهش فرصت بده اما...
باز توی آیینه نگاه کرد و گفت : میدونم همه چیز یه کم غیر عادی به نظر رسید من بهت حق میدم
اما من چه کنم که هیچ دستی تو ماجرا نداشتم؟
من ... آخه چه کنم؟... کاری از دستم بر نمیاد چون من باعث این اتفاق نبودم
...
بهش گفته بود امشب خاموش میکنم و فردا خط رو عوض میکنم که هرگز نتونی باهام تماسی داشته باشی
چرا؟؟؟؟؟
پسره که مهربون بود. بی منطق بود یا میشه گفت منطق عجیبی داشت اما در کل خوب وبا محبت بود
چرا؟؟؟؟
حالا که دختره اینقدر دوسش داشت. چرا بهانه گیر شد؟؟؟؟؟؟
...
تلفن همراه مشترک مورد نظر خاموش است
برای هزارمین بار تو این دو ساعت اخیر این صدا رو شنید
باز هم اشک
توی آیینه به نگاه دیگه انداخت
عزیزم موفق باشی