نمیتوانم به ابرها دست بزنم،به خورشید نرسیده ام.
هیچ گاه کاری را که تو میخواستی انجام نداده ام.
دستم را تا جایی که میتوانستم دراز کردم.
انگار من آن نیستم که تو میخواهی.
برای اینکه نمیتوانم به ابرها دست بزنم یا به خورشید برسم. نه،نمیتوانم ابرها را لمس کنم یا به خورشید برسم.
نمیتوانم به عمق افکارت راه یابم و خواستهای تو را حدس بزنم.
برای یافتن آنچه تو در رویا در پی آنی،کاری از من بر نمی آید.
میگویی آغوشت باز است،
اما خدا میداند برای چه کس...